عدل کن عدل که گفتند حکیمان جهان


مملکت بی مدد عدل نماند بر جای

پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است


یا یکی زین سه بودشان به عمل راهنمای

اول آن پادشهی پاکدلی دادگری


دین پژوهی که به هرکار بترسد ز خدای

یاکریمی که بیندیشد از آوازهٔ زشت


بر اسان شرف و فضل شود ملک آرای

یا خردمندی صاحب نظری کاندر وقت


بنگرد عاقبت کار به تدبیر و به رای

وآن تبه کارکه شد زین سه فضیلت محروم


نره دیویست هوسناک و ددی مردم خای

نز خدا خوفی و نه بیم زوال شرفی


نه چراغ خردی بر سر ره کرده بپای

مختصرعقل غریزیش هم ازنشأهٔ عجب


رفته وجهل مرکب شده ازسرتا پای

بیوفا، خام طمع ، مال ربا، تنگ نظر


ترشرو، زشت ادا، تلخ سخن ، هرزه درای

در حیاتش همه نفربن رسد ازپیر و جوان


وز پس مرگش لعنت بود از شاه و گدای

نه کسش گوید در چنبر ازین باد مبند


نه کسش کوبد در هاون از این آب مسای

همچو سنگی است گران گشته فرود از برکوه


می دود نعره زنان تا که بیفتد از پای

هرچه پیش آیدش آزرده و نابودکند


نه توان داشتش از ره ، نه توان گفت بپای

کشوری را که به نکبت فتد از طالع شوم


زین یکی غول برو افتد و بفشارد نای

همچو آن خفته که کابوس بر او چیره شود


ماندش بسته زبان از شغب و وایا وای